پدر گواردیولا داستان یک خانواده را روایت میکند که وقوع یک حادثه موجب دگرگونی روابطشان در زندگی شده و سرنوشت مسیری از جنس متفاوت برایشان رقم میخورد...
کارگردان اسپانیایی سالوادور مالیو که به علت ناخوشیهای متعدد جسمی و روحی به نوعی بازنشسته شده است زندگی خودش را مرور میکند و خاطراتی از دوران کودکی، دوران مدرسه ، عشق ناکام جوانی و... را به یاد میآورد.
یک فرمانده ارتشی است که به دلیل نامعلومی شروع به کشتن مقامات ارتش میکند. در این بین خالد رحمانی ( تایگر شروف) که از سربازان تحت آموزش کبیر بوده مامور میشود تا او رو پیدا و به قتل برساند…
جواهرات تراشنخورد ه در مورد صاحب یک فروشگاه جواهرفروشی به نام هاوارد رتنر است که بهواسطهی قمار، بدهی فراوانی دارد. او باید پیش از این که دیر شود، بدهیهای خود را تسویه کند.
شهر موصل عراق توسط گروه تروریستی داعش اشغال شده و در این بین تعدادی از پرستاران هندی گروگان گرفته شدهاند حالا سالها پس از قسمت اول سازمان اطلاعاتی هند برای گرفتن کمک به تایگر مراجعه می کند. تایگر(سلمان) که قبلاً عضو سازمان جاسوسی هند بوده و همسرش زویا (کاترینا کایف) در این سالها همراه هم زندگی آرامی را سپری کرده اند.اما حالا تایگر موظف میشود تا طی مدتی کوتاه پرستاران را نجات دهد او به عراق می رود اما وقتی در عملیات و در یک صحنه گرفتار می شود زویا سر می رسد و او را نجات می دهد.
دیوید میلز (برد پیت)،که به تازگی انتقالی گرفته و ویلیام سامرست (مورگان فریمن)، که بزودی بازنشسته میشود هر دو کارآگاههای جنایی هستند که عمیقاً درگیر پرونده یک قاتل سریالی دگرآزار میشوند. قاتلی که قتلهای خود را به دقت بر طبق هفت گناه کبیره طرحریزی کردهاست: شکمپرستی، طمع، تنبلی، خشم، غرور، شهوت و حسادت.این فیلم در روز ۲۲ سپتامبر سال ۱۹۹۵ در ایالات متحده آمریکا منتشر شد. فیلم هفت با فروش ۳۲۷ میلیون دلاری خود در گیشههای بینالمللی به موفقیت تجاری دست یافت و نقدهای مثبتی دریافت کرد.
اسکار شیندلر طی سالهای جنگ جهانی دوم در لهستان که به دست آلمان اشغال شده تلاش میکند تا کارگران یهودی خود را نجات داده و از اعزام آنها به اردوگاههای کار اجباری جلوگیری کند و...
چارلی یک کارگردان تئاتر موفق در نیویورک است. نیکول نیز بازیگری است که عمده شهرت خود را مدیون بازی در یک فیلم نوجوانانه درجه دوم است. چارلی و نیکول بعد از مدتی آشنایی و همکاری، با یکدیگر ازدواج کرده و به لسآنجلس نقل مکان میکنند. بعد از گذشت چندین سال، چارلی و نیکول تصمیم به طلاق از یکدیگر میگیرند در حالی که یک پسر هشت ساله دارند. مراحل طلاق گرچه ابتدا ساده و دوستانه به نظر میرسد اما هردو را وارد شرایطی میکند که پیشبینی آن را نکرده بودند.